صنم خودش هم از دارائی هایش بی خبر بود.
می گفت: آنقدر به خدای خودم اطمینان دارم و محبتش در دلم ریشه کرده که می توانم به او تکیه کنم و بهترین ها را از او بخواهم.
می گفت: همینکه بدانم از من راضی است آنقدر وجودم را سرشار از شور و عشق می کند که با اراده خودم کارهایی را که او دوست نمی دارد؛ انجام ندهم.
می گفت: گرمای محبتش بیشتر از اینهاست که بخواهم از ترس بی شوهری در این زمانه قحط الرجل به هر تیپ و مدلی بگردم و با هر مذکری بگویم و بخندم.
می گفت این کارها مربوط به کسانی است که خدایشان ضعیف است و می ترسند که خدایشان از پس شوهر پیدا کردن برایشان بر نیاید به همین دلیل با کمی آرایش و بدحجابی کمکش می کنند.
صنم می گفت: بی شوهری را هزاران مرتبه به بی خدایی ترجیح می دهم.